نوشته اصلی توسط
نارنج
سلام. یک سال و پنج ماهه که عروسی کردیم. من دختر عمویی دارم که هووی دخترخالش شده و همه هم این موضوع رو فهمیدن و حتی خانواده اش هم تردش کردند. شوهر من از طریق خانوادم این موضوع رو فهمیده بود.این موضوع برای چند ماه پیش بود. حدود 10 روز پیش شوهرم از من راجع به دخترعمومو اینکه چطور زن اولش راضی شده بود اینکارو بکنه می پرسید. و بعد با شوخی و خنده تمومش می کرد من هم به حساب شوخی می خندیدم اما چند روز بود که زیاد راجع به این موضوع می پرسید من شک کردم ولی چیزی نمیگفتم. موبایل شوهرم رو برای تنظیم زنگ ساعت برداشتم که شوهرم زود ازم گرفت و گفت خودم ساعت رو تنظیم میکنم تا یاد بگیرم من شکم بیشتر شد فردا شبش موبایل شوهرم رو چک کردم و توی پیشنوسهای پیامش این پیام رو خوندم که متنش این بود:
(یه خواهش ازت دارم اینکه به این خط پیام ندی اصلا فراموشش کن این شماره جدیدمه )
من ازش پرسیدم این پیام چیه؟ که بعد از کلی قصه های دروغ گفت این دختری بود که در دفترآگهی روزنامه والی کار می کرده و از این طریق آشنا شدن همدیگرو ندیدن . من محل کار دختره رفتم و اون گفت شوهرت به من گفت صیغه من بشو من کاری به دختربودنت ندارم زنم نفهمه چون دوستش دارم. شوهرم این حرف رو قبول نداره و میگه دروغه. بعد بهم ثابت شد که درست بوده . میگه پشیمونم و نمیدونم چرا اینکارو کردم ما هر دو کار میکنیم و با هم خوب بودیم این سوال که چرا باید از کسی بخواد صیغه اش بشه منو عذاب میده. من از نظر ظاهر خوبم و هیچ کمبودی نداشتیم. الان یک هفته اس گذشته و هنوز از ناراحتی حالت تهوع دارم . قبل از این موضوع خیلی بهش اعتماد داشتم و اصلا باورم نمیشه. خانوادش هم با شناختی که ازش داشتن باور نمیکردن و میگن مطمئن باش گول خورده. اما درخواست صیغه به کسی که تا بحال ندیدیش با وجود زندگی خوب و رابطه عاشقانه داره دیوونم میکنه. الان فکر میکنه بخشیدمش اما قلبم خیلی شکسته حاضر نیست مشاوره بیاد و راجع بهش حرف بزنیم. فقط میگه اشتباه بود دیگه ولش کن تکرار نمیشه. زندگی برام بی معنی شده .